خبرهاى جديد
شنبه 1 دی 1403
طوسی در «التبیان فی تفسیر القرآن» می گوید: «در این آیه: ﴿هُنَالِکَ ٱلۡوَلَٰیَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ﴾ الله متعال خبر می دهد که ولایت با نصرت و یاری و گرامی داشتن از جانب پروردگار است و هیچ یک از بندگان اختیاری در این موارد ندارند تا در آن فساد ایجاد کنند ...». و فیض کاشانی در تفسیر "صافی" در تفسیر این آیه: ﴿ٱلۡوَلَٰیَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ﴾ می گوید: «نصرت تنها برای اوست و کسی قادر بر آن نیست؛ کلمه ی "ولایة" به کسر نیز خوانده شده است که به معنای فرمانروایی و پادشاهی است و کلمه ی "الحق"، با رفع (قاف) نیز خوانده شده (الحقُ) است که صفت برای ولایت است؛ ﴿هُوَ خَیۡرٞ ثَوَابٗا وَخَیۡرٌ عُقۡبٗا﴾ یعنی برای اولیاء و دوستان او (پروردگار)؛ کلمه ی "عقباً" به سکون قرائت شده است.
به همین ترتیب کلینی در اصول کافی از عبدالرحمن بن کثیر روایت کرده که گفته است: از ابوعبدالله در مورد این آیه: ﴿هُنَالِکَ ٱلۡوَلَٰیَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ﴾ پرسیدم؛ گفت: ولایت امیر المؤمنین است»[2].
استدلال شیعه از این آیه برای ولایت علی بن ابی طالب مناسب شأن آیه نیست، زیرا کلمهی "الولایة" در این آیه به این معنی است که: ولایت تنها برای الله یگانه است؛ و هیچ شبهه ای در آن نیست که بتوان آن را به ولایت برای علی تأویل کرد؛ اگر تصور آنها در این زمینه درست می بود، آیه به این شکل نازل می شد: «هنالِکَ الولایَةُ لعلی الحقِّ»؛ این درحالی است که الله تعالی از گفتن حق ابایی ندارد و از هیچ کس نمی ترسد و از عاقبت آن بیمی ندارد؛ با این همه چطور این آیه را در ارتباط با ولایت علی می دانند، در حالی که برای این سخن و این باور هیچ مستند واضح و روشنی به روشنی ولایت در این آیه که "لله الحق" است، ندارند.
قبلا اعتراف خمینی را ذکر کردیم که می گفت: «برای امامت که رکن ارکان دین آنهاست هیچ نص قرآنی وارد نشده است و این تنها یک فرض عقلی است»!!.
در نتیجه علمای شیعه حجتها و دلایل کتاب و سنت را به عنوان اساس و پایه ای معتمد برای اثبات اصول، نفی می کنند و نقش آنها را ابتدا منوط به تأیید عقل می دانند. شریف مرتضی می گوید: «زیرا اعتقاد و باور وجوب امامت و اوصاف امام از طریق عقل و اعتماد به دلایل عقلی ثابت است، اگرچه گاهی از باب احتیاط و تصرف در ادله به نقل نیز استدلال نمایند».
همچنین می گوید: «از نظر ما تواتر [نصوص]، راه و شیوه ی اثبات امامان و وجوب وجود آنها در طول زمان نیست، بلکه راه آن عقل و حجت عقلی است». و می گوید: «برای علم و آگاهی از وجود امام و صفات مخصوص او، نیازی به خبر نیست، بلکه همانگونه که بیان نمودیم، عقل ما را بدان راهنماست». و می گوید: «تمام این ها بیانگر آن است که ناگزیر باید نصی قاطع و محکم از امام در رابطه با امام، وصف او و آنچه قائم به آن است، وجود داشته باشد، اما از دید ما بیان چنین موردی ضروری نیست، زیرا عقلها بر وجوب امامت دلالت دارد و بیانگر صفت امام و مواردی می باشد که در این راه بدان نیاز دارد؛ و آنچه عقل بر آن دلالت دارد، بیان آن از طریق نقل واجب نیست»[3].
وقتی این حقایق را برای عوام شیعه می گویم، می خواهم به اعتراف علمای خودشان برای ایشان ثابت کنم که مهمترین اصل دینی آنها، یعنی امامت، هیچ اثری در قرآن ندارد.
خدیجه ام المؤمنین رضی الله عنها با گفتن شهادتین وارد اسلام شد و حتی شیعه نیز بر این باور نیست که ایشان شهادت سوم را گفته باشد، یعنی به ولایت علی و امامان بعد از او شهادت داده باشد و این مسأله در ارتباط با اسلام تمامی مسلمانان قبل از وفات رسول الله صلی الله علیه و سلم، حتی نزد شیعه نیز ثابت است.
بنابراین شهادت به ولایت علی، آنگونه که نزد شیعه آمده است، از ارکان اسلام نیست؛ اما اگر بگویید: در آن زمان برای تمام مسلمانان فرض نبوده است، پس چرا در کتابهای شما روایات بسیار زیادی در باب وجوب امامت بر تمامی مردم، حتی پیش از بعثت رسول الله صلی الله علیه و سلم آمده است؛ از جمله:
شیخ شما هاشم بحرانی در کتاب "المعالم الزلفی" بابی با عنوان: «باب أن الأنبیاء بعثوا علی ولایة الأئمة» باز کرده و می گوید: «ثابت است که تمامی پیامبران الهی و تمام مؤمنان مطیع علی بن أبی طالب هستند و مخالفین آنها، دشمن او و تمام اهل بیت می باشند ... پس جز کسی که دوستدار اوست، از اولین و آخرین انسانها، کسی وارد بهشت نمی شود و علی تقسیم کننده ی بهشت و دوزخ است».
حتی حر عاملی صاحب کتاب "وسائل الشیعة" در "تکملة الوسائل"، یعنی "الفصول المهمة فی أصول الأئمة" – یکی از مصادر مورد اعتماد آنها در حدیث – می گوید: «آن دسته از روایات آنها که می گوید: خداوند هنگام آفریدن مخلوقات از انبیاء پیمان گرفت، بیش از هزار حدیث است.
پس اگر ولایت علی آنگونه که شما ادعا دارید، در صحیفه های تمامی پیامبران مکتوب بوده است، چرا در قرآن نیامده است؟! حال آنکه قرآن نگاهبان همه ی کتابها است؛ اما مشکل این است که شما آن (ولایت) را تنها با عقل فاسد خود و جهت ارضای هوای نفسانی خویش ثابت می کنید.
یکی از اصول اهل سنت و جماعت این است که: عقل بر نقل مقدم نمی شود و چنانچه نقل صحیح باشد و عقل از آفات سالم بماند، با یکدیگر اختلاف و تضاد نخواهند داشت، با این وجود آنها از شأن و مرتبه ی عقل نکاسته اند و آن را لغو نمی دانند، بلکه آنکه عقل ندارد، تکلیف از او برداشته شده است، همچون مجنون که مکلف نیست و امر او با الله است..
شریعت با نصوص کتاب و سنت، عقل و عقلا را مخاطب قرار می دهد و عقل را معیار تکلیف شخص می داند و با این همه اهل سنت از حدود شرع تجاوز نکرده اند و از حکمت و علت اشیاء جویا می شوند و چنانچه حکمت و علت (حکم شرعی) برایشان روشن شد، بدان تمسک می جویند و اگر برای ایشان روشن نشد، تسلیم آن می شوند و بدان گردن می نهند؛ از نشانه های کمال عقل، پیروی از نصوص است و از نشانههای نقصان عقل، نیک شمردن رأی و نظر خود و پیروی از خواهشات نفسانی و تقدیم عقل بر نقل و نص می باشد.
وقتی الله تعالی نعمت را بر ما تمام کرد و دین را کامل نمود، ما را به اختیار در انتخاب دین، نیک شمردن عقل و تقدیم آن بر نصوص فرمان نداد و دلیل آن از قرآن واضح و آشکار است: ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَی ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن یَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِینٗا﴾[4] «هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری که الله و رسولش داوری کرده باشند (و آن را مقرّر نموده باشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و اراده ی ایشان باید تابع اراده ی الله و رسول باشد). هرکس هم از دستور الله و رسولش سرپیچی کند، گرفتار گمراهی کاملاً آشکاری می گردد».
شریعت توسط کتاب و سنت کامل شده است و منتظر آن نیست که مردم به تشریع آنچه موافق با عقلهای متفاوت آنهاست روی بیاورند، زیرا تمامی مردم چیزهایی را می دانند و چیزهایی را نمی دانند و با عقلهای خود نمی توانند آن ندانسته ها را بدانند و به حقیقت آن پی ببرند، مثل روح که الله متعال در رابطه با آن می فرماید: ﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّی وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا﴾[5] «و (ای پیامبر!) از تو دربارهی روح سؤال می کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است».
در این رابطه مقوله ی مشهوری از علی رضی الله عنه وارد شده است، ایشان می گوید: «لو أن الدیـن یؤخذ بالعقل لکان مسح الخف من أسفله لا من أعلاه»: «اگر قرار بود دین عقلی باشد و از عقل گرفته شود، باید مسح بر موزه از پایین آن صورت می گرفت نه بالای آن».
ابن تیمیه رحمه الله می گوید: «تنها کتاب نازل شده از آسمان است که نزاع و درگیری میان مردم را حل و فصل می کند و اگر بخواهند برای حل و فصل نزاع و درگیری خود به عقل مراجعه کنند، هر کدام برای خود عقلی دارد»[6].
شیخ مقبل الوداعی در پاسخ به کسی که به عقل خود بر نقل استدلال می کند، می گوید: «این شیوه ی معتزله است و درست آن است که بگوییم: نقل صحیح مخالف با عقل صحیح نیست، نقل صحیح معصوم است و عقل معصوم نیست، الله متعال می فرماید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِی شَیۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَی ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن کُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِکَ خَیۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِیلًا﴾[7] «و اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله و پیامبر باز گردانید؛ اگر به الله و روز قیامت ایمان دارید، این بهتر و خوش فرجام تر است». و الله عزوجل در این آیه نگفت: «إلی العقل»: (به عقل رجوع کنید)»[8].
مردم عوام که فقه و شناخت محدودی دارند، کافیست در آیات بیّن و روشن که فطرت پشتیبان آن است، بخصوص در بحث اصول دین، مراجعه نمایند؛ قرآن و سنت به کامل ترین و بهترین شکل به این مهم پرداخته اند. چنانکه در روز قیامت برای هیچ گمراهی حجتی در برابر الله متعال باقی نگذاشتند.
اما پیرامون فروع؛ در ارتباط با مسائل فقهی، الله متعال علمایی ربانی قرار داده است که وارثان پیامبرانند تا مسائل مشکل را برای مردم تببین نمایند {و به آنها} بیاموزند.
الله عزوجل می فرماید: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّکۡرِ إِن کُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾[9] «پس (ای مردم) اگر نمی دانید از (آگاهانِ) اهل کتاب بپرسید». اما آنگونه که عوام شیعه می پندارند و در تفاسیر آنها آمده است، معنای اهل ذکر در این آیه امامان نیست، چگونه ممکن است الله عزوجل ما را به چیز محال و غیر قابل دسترس فرمان دهد.
امامان مرده و از دنیا رفته اند، هیچ شیعه ای نمی تواند به امامان رجوع کند؛ و اگر چنین نیست، چرا شیعه برای عوام خود فقها و مراجعی قرار داده اند تا به آنها مراجعه نمایند، درحالی که این افراد امامان معصوم نیستند!!
این درحالی است که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم در میان ما باقی و موجود است و به حمد الله می توانیم هر زمان که بخواهیم به آن دو مراجعه کنیم.
اگر بگوییم اصول دین برگرفته از عقل است، دین الله متعال را ناقص و نیازمند کسی برای کامل نمودن آن دانسته ایم و اگر دین از عقل گرفته شود، تاریکی و ظلمت آن را در برمی گیرد، زیرا عقلها در هوشیاری و تحصیل با یکدیگر تفاوت دارند و در این صورت هر فرد عاقلی شریعت مختص به خود را می داشت که با عقل خود به آن رسیده بود و خطاکاران در روز قیامت، در برابر پروردگار، عقلهایی را که الله عزوجل به آنان عطا کرده بود، بهانه قرار داده و اعمال خود را با مجوزی که پروردگار به آنان داده بود، جایز م یدانستند، زیرا الله متعال آنان را در استنباط و اختیار اصول دین به عقلهایشان ارجاع داده است.
شیعه دهها گروه و طایفه هستند، زیرا بر عقلهای خود تکیه دارند و با دوری از نصوص قرآن که جمع کننده ی قلوب مردم و سبب الفت میان آنهاست تا برادر و دوستدار هم باشند، هوای نفس خویش را یاری می دهند.
مصدر نوار اسلام.
[1] ـ کهف:44.
[2]- أصول الکافی: 1/422؛ عـن عبـدالرحمـن بن کثیر: قـال: "سالت أبا عبـدالله عن قوله تعالی: ﴿هُنَالِکَ ٱلۡوَلَٰیَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ﴾ قال: ولایة أمیر المؤمنین".
[3]- الشافی فی الإمامة: 1/98.
[4] ـ احزاب:36.
[5] ـ اسراء:85.
[6]- مجموع الفتاوی: 20/163؛ درء تعارض العقل والنقل، ابن تیمیه.
[7] ـ نساء:59.
[8]- صعقة الزلزال: 1/288.
[9] ـ نحل:43.