خبرهاى جديد
یکشنبه 2 دی 1403
بدرستی عمر در مسایل بسیاری با علی مشورت کرده است, از جمله زمانی که می خواست به جنگ با روم برود:
پس امیرمؤمنین به او گفت:وقتی شما خودتان به جنگ این دشمن بروید, وشما کار نکن که باعث بشوی آنها خود را مصیبت زده درسرزمین دشمن حساب کنند,وبعد از شما کسی نیست که مسلمین در مشکلات ومصیبت خود به او مراجعه کنند, پس به سوی آنها یک مرد جنگی بفرست , و همچنین شخص که می داند چگونه مردم را نصیحت کند نیز همراه او بفرست, واگر خداوند او را پیروز گرداند خوب این چیزی است که شما می خواهید , واگر غیر از این شد ,پس شما هستید که مردم در مشکلات خود به شما,مراجعه کنند وشما محل گرد آورد مردم می شوید[1].
وابن ابو حديد در شرح خود می گوید: ایرمؤنین با حرفهایش به عمر اشاره می کند که خودش به جنگ نرود تا مصیبتی به او وارد نشود که اگر سرگروه یا فرمانده یا امیر از دست رفت به منزله از بین بردن همه می شود, بلکه یک امیر دیگری بجای خودت بفرست , وخود شما در اقامتگاه خود در مدینه بمانید, که اگر خدای نکرده شکست خوردند شماباشید که به شما مراجعه کنند[2].
کسی که این خطبه می خواند, می فهمد که علی قارورق را چقدر دوست داسته است, که اینقدر حرص وجوش می زده تا شخصیت عمر برای آنها باقی بماند, واینهم را می رساند که عمر در خلافت و باقی بماند تا برای اسلام ومسلمین نفع برساند,پوزه مخالفین بر خاک مالیده , که این محبت بین علی وفاروق بوده است , وشایان ذکر است که عمر برای حرکت به روم تصمیم جدی کرفته بوده است, ومرتضی علی این را بخوبی درک کرده بود, پس برای همین می دونست که او سبب عزت دادن به اسلام است با این حال نمی خواست مشکلی ویا مصیبتی به شخصیت عمر وارد شود.
تا بر اسلام و مسلمین از این مصیبت ضربه ای وارد نشود, و بیشتر از این این بوده که امیرمؤنین عمر می خواست به بجای خودش علی را بر مسند خلافت بگذارد, پس با این کار علی می تونست در نیابت از به مسند خلافت به نشیند,وحقوق از دست رفته خود را دوباره برگرداند, همانطور که قوم ادعی می کنند,بلکه علی رضی الله عنه او نصیحت می کرد به عدم رفتن به جنگ شخصیا حتی مشکلاتی به اسلام ومسلمین پیش نیاید, واینها این را می رساند که هیچ کینه وکدورت بین این دو امام نبوده, فقط محبت و دوستی بوده است و نه همانطور که شیعه ادعی می کنندخدا آنها را هدایت.
و همچنین وقتی عمر علی را برای جنگ با فرس مشورت داد که می خواست خودش به جنگ برود, علی به او گفت:
پيروزى و شكست اين امر (اسلام)، تاكنون بستگى به فزونى و كمى جمعيّت نداشته است، اين آيين خداست كه خداوند آن را پيروز ساخته، و سپاه اوست كه آن را آماده كرده و يارى نموده، تا بدان جا كه بايد برسد رسيد، و هر جا بايد طلوع كند طلوع كرد. خداوند به ما وعده پيروزى داده است، و او به وعده خودش عمل خواهد كرد، و سپاه خودرا يارى مى كند.
(بدان) موقعيت زمامدار مانند رشته است كه مهره ها را جمع مى كند و ارتباط مى بخشد، اگر رشته از هم بگسلد، مهره ها پراكنده مى شوند، و هر يك به جايى خواهد افتاد، به گونه اى كه هرگز نتوان همه را جمع كرد.
عرب، گر چه امروز از نظر تعداد كم است، ولى با وجود اسلام بسيار است، و با اجتماع (و انسجامى كه در پرتو اين آيين پاك) به دست آورده است، قدرتمند و شكست ناپذيرست. حال كه چنين است تو همچون قطب آسياب باش، و آن را به وسيله عرب به گردش درآور و آتش جنگ را دور از خود شعلهور ساز; چرا كه اگر شخصاً از اين سرزمين خارج شوى، ممكن است اعراب باقيمانده (كه در ميان آنها منافقان وجود دارند) از گوشه و كنار سر از فرمانت برتابند، تا آن جا كه نقاط آسيب پذيرى كه پشت سر نهاده اى از آنچه پيش رو دارى مهمتر خواهد بود ! هرگاه عجم ها فردا چشمشان به تو (عمر) افتد مى گويند : اساس و ريشه عرب اين است، و اگر آن را قطع كنيد راحت خواهيد شد. اين فكر آنها را در مبارزه با تو و طمع در نابودى و آزارت حريص تر و سرسخت تر مى كند.
اما آنچه يادآور شدى كه آنها به سوى جنگ با مسلمانان آمده اند، (و اين دليل قوت و قدرت آنهاست و تو را نگران ساخته) خداوند بيشتر از تو حركت آنها را ناپسند مى دارد، و او بر تغيير آنچه نمى پسندد تواناتر است، و آنچه درباره تعداد زياد سربازان دشمن يادآور شدى، بدان كه ما، در گذشته در نبرد با دشمن بر اساس فزونى نفرات پيكار نمى كرديم، بلكه با يارى و كمك خداوند جنگ مى كرديم (و پيروز مى شديم)[3].
و همچنین اشاره به دعای نبی صلی الله علیه وسلم است, که می فرماید: خدایا اسلام را به عمر به خطاب عزت وسربلندی بده[4]!!
بدرستی که دعای نبی صلی الله علیه وسلم باید قبول شده باشد, وسید اهل بیت این را تنبیه داده بود که عمر فاروق مثل یک شخص معمولی نیست, (بدان) موقعيت زمامدار مانند رشته است كه مهره ها را جمع مى كند و ارتباط مى بخشد، اگر رشته از هم بگسلد، مهره ها پراكنده مى شوند، و هر يك به جايى خواهد افتاد، به گونه اى كه هرگز نتوان همه را جمع كرد.
عرب، گر چه امروز از نظر تعداد كم است، ولى با وجود اسلام بسيار است، و با اجتماع (و انسجامى كه در پرتو اين آيين پاك) به دست آورده است، قدرتمند و شكست ناپذيرست. حال كه چنين است تو همچون قطب آسياب باش، و آن را به وسيله عرب به گردش درآور و آتش جنگ را دور از خود شعلهور ساز; چرا كه اگر شخصاً از اين سرزمين خارج شوى، ممكن است اعراب باقيمانده (كه در ميان آنها منافقان وجود دارند) از گوشه و كنار سر از فرمانت برتابند، تا آن جا كه نقاط آسيب پذيرى كه پشت سر نهاده اى از آنچه پيش رو دارى مهمتر خواهد بود !
و همچنین علی این اعتقاد داشت که الله سبحانه وتعالی حق را در زبان وقلب عمر گذاشته است,و می دانست که محدث به اخبار رسول صلی الله علیه وسلم است,وبه همین خاطر با او مخالفت نمی کرد, حتی در کارهای کوچک وبی ارزش از او پیروی مرد.
ودینوری شیعی نقل می کند: وقتی علی رضی الله عنه به کوفه رسید, از امیر مؤمنین سؤال گرفتند که آیا در قصر اتراک می کنید, او گفت من به این قصر حاجتی ندارم,چونکه عمر بن خطاب از این قصر متنفر بوده است, ولکن در حیاط آن منزل می کنم,پس اول او به مسجد رفت ودو رکعت نماز خواند وبعدا در رحبه یا همان حیاط منزگاه کرد[5].
و همچنین وقتی از برگرداندن فدک از او سؤال گرفتند, گفت من با عمر در برگرداند فدک مخالفت نمی کنم.
لذا سید مرتضی می گوید: وقتی امر(خلافت) به امیرمؤمنین رسید به او گفتند فدک را برگرداند, گفت: من از خداوند شرم وحیا می کنم چیزی راکه ابویکر منع کرده , وعمر این کار را ثابت وامضا کرده انجام دهم[6].
و در اینجا سه روایت از کتاب قوم (شیعه) ذکر می کنیم, دو روایت بالا را تایید می کند:
1-از حسن بن علی بن ابوطالب رضی الله عنهما روایت است که گفت: نمی دانم که جایی علی با عمر مخالفت کرده باشد,و نه هم تغییری در چیزی داده باشد وقتی که وارد کوفه شد[7].
2-اهل نجران پیش علی آمدند از کاری که عمر با آنها کرده بودشکایت کردند, در جواب آنها گفت: اگر عمر صاحب امر ودستور بوده وداده است من هیچ چیزی را که عمر کرده تغییر نمی دهم[8].
3-وقتي علی وارد کوفه شد, گفت: من هیچ کرهی را که عمر محکم کرده باز نمیکنم[9] .[10]
و همه اينها این را می رساند که علی رضی الله عنه می دونستند که عمر رضی الله عنه شخصی با وقار وصاحب الهامات است همنطور که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است. وحق همراه او در هر جا که باشد.
و ابن ابي حدید آورده است: وقتی فاروق توسط فیروز ابولؤلؤه مجوسی ضربه خورد دو پسر عموی رسول الله صلی الله علیه وسلم علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس براو داخل شدند, پس ابن عباس گفت: صدای ام کلثوم (دختر علی رضی الله عنه )شنیدیم که می گفت: وا عمراه (وای برمن که عمر ازبین رفت) وهمراه او زنان بودند شروع به گریه کردند وصدای گریه ها بلند شد,پس عمر گفت : ویل بر مادر عمر باشد, خداوند بر او مغفرت نمی کند(یعنی عمر که شما براو گریه می کنید), پس من گفتم : من امیدوارم که شما آتش جهنم را نمی بنید مگر یقدر که در آیه کریمه آمده: (وَإِنْ مِنْكُمْ إِلا وَارِدُهَا)[11]. و کسي از شما نيست مگر اينکه وارد آن (دوزخ) ميشود.
و بدرستی از امیرمؤمنین وسید مسلمین ندیدیم مگر اینکه با کتاب خداوند قضاوت می کند وچیزها را در بین مردم متساوی تقسیم می کند, از این گفته ی ابن عباس خوشش آمد وبلند شد ونششت ,آیا شما در باره ی من به این گفته ی خودت شهادت می دهی؟ پس من ترسدم شهادت بدهم, علی بر کتف من ضربه ای زد وگفت: شهادت بدهید.
ودر روایت دیگری آمده ای امیرمؤمنین چرا فریاد وفغان می کنی ؟ تو که اسلامت عزت بود و خلافتت فخر بود و دنیا پر از عدل وداد کرده اید,پس عمر گفت :آیا شما بر این شهادت می دهی؟ او از شهادت دادن کراهیت داشت , پس علی علیه السلام گفت: بگو بله , ومن هم همراه شما شهادت می دهم وگفت : بله[12].
و بيشتر از این بدرستی که علی رضی الله عنه و او امام اول ومعصوم در نزد قوم می باشد: ایمان داشت که عمر از اهل بهشت است, واین از زبان خیر خلق محمد صلی الله علیه وسلم راستگو وامین شنیده بود, وبرای همین منظور همیشه تمنا می کرد که خدایش را با اعمالی که عمربن خطاب در زندگی اش انجام داده است دیدار کند.
همانطور که سید مرتضی وابوجعفرطوسی و ابن بابویه و ابن ابوحدید روایت می کنند:
وقتی عمر غسل وکفن کرده شد علی رضی الله عنه آمد و گفت: هیچ کس به اندازه این شخص بر بروی زمین در نزد من , ارزش ندارد که من نامه عمل من مثل او باشد مگر که صاحب این , یا این کفن شده است که در مقابل شماها بر روی زمین اقتاده است[13].
و اين روايت در کتابهای سنت بتمامها آمده است.
و اما ابن ابوحدید ذکر می کند:
وقتي كه به اميرمؤمین ضربه زده شد مردم پراکنده شدند واو در خون خود غوطه وربود واو نماز صبح را نخوانده بود, به او گفته شد: ای امیرمؤمنین نماز!نماز, سرش را بلند کرد وگفت : خوشی ندارد در اسلام کسی که نمازش را خوب نخواند, پس خواست که بلند شود دوباره زخم او خون شدیدی بیرون زد, و گفت: عمامه من را بدهید, با عمامه زخمش را بست ونمازش را خواند, سپس به پسرش عبد الله نگاه کرد, و گفت :ای عبدالله !صورتم را بر روی زمین بگذار! عبدالله گفت: من عجله نکردم فکر کردم که عقل از دست داده است! دوباره گفت: صورتم را بر روی زمین بگذار!من این کار را نکردم ! بارسوم گفت: از بی مادر صورتم را بر روی زمین بگذارید, از اینجا فهمیدم که عقلش خوب کار می کند,چیزی مرا از این کار منع نکرد مگر اینکه او با صدای بلندش برمن غلیه کرد , ومن صورت او را بر زمین گذاشتم,و حتی نگاه کردم که موهای ریشهایش داخل خاک رفته بود , و او شروع به گریه کردن کرد, وگفت: وای برعمر و وای بر مادر عمر اگر خداوند او را نبخشد ومورد مغفرت خود قرار ندهد.
و در روایت آمده است که علی بن ابی طالب آمد و در کنار عمر ایستاد وگفت:هیچ کس دوست ندارم که عمل من مثل او باشد مگر صاحب این کفن پوشیده شده است ونامه عملم مثل این با شد ومن با این نامه پروردگارم را ملاقات کنم[14].
آیا چیزی بیشتر از این هست بین دوستی ومحبت ؟
بله , انجا وبیشتر وبیشتر از این هم هست و آن این است که علی رضی الله عنه شهادت می دهد :
خیر این امت بعد از پیامبرها ابوبکر و عمر است[15].
و در باره ی ابوبکر وعمر در نامه ی خودش این طوری ذکر می نماید:
بدرستی که آنها امامها ی راه هدایت , و شیخ الاسلام , وکسانی که اقتدی برآنها بعد از رسول الله صلی الله علیه وسلم واجب است , وهر کسی برآنها اقتدی کرد از انحراف معصومیت می جوید[16].
و همچنین از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت می کند:که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: منزلت ابوبکر پیش من بمنزلت گوش من است , ومنزلت عمر در نزد من بمنزلت چشم من در نزد من است[17].
و شايان ذکر است که این حدیث از رسول الله صلی الله علیه وسلم علی وپسرش حسن رضی الله عنهما روایت می کنند.
مدح وستایش اهل بیت برای عمر بن خطاب رضی الله عنه:
ابن عباس رضي الله عنهما مي گوید:
خدا برعمر ابوحفص رحمت کند, که او برای اسلام یک کمک کننده بود, وماوای یتیمها بود, احسانها به ختم می شد, ومحل ایمان او بود, و جای ضعیفها بیش او بود, و جای عقلمندان نزد او بود, ودر باره ی بیروزی دین اسلام قیام کرد , ودر این راه صبور وبردار بود, تازمانی که این دین برهمگان پیروز شد, وسرزمینها و کشورها فتح شد, ومردمها ایمان آوردند[18].
وهمچنین سایر اهل بیت او را مدح وستایش می کنند همانطور که قبلا در مورد ابوبکر صدیق رضی الله عنه ذکر کردیم.
وشيخ كليني در كتاب روضه از اصول كافی از جعفر بن محمد امام ششم معصوم در نزد شیعه آورده است: که او آنها را تولایشان می کرد وبلکه حتی به پیروانش دستور می داد,که از انها پیروی بکنند, وابوبصیر که صاحب مشهور او در نزد قوم می باشد روایت می کند:
من پیش ابوعبد الله نشسته بودم, که ام خالد زنی بود که یوسف بن عمر او را طلاق داده بود, بر ما داخل شد واجازه حضور از امام طلب کرد,پس ابوعبد الله بمن گفت: آیا شما خوشحال می شوی صحبتهایش را بشنوی,من گفتم بله ,پس به او اجازه داد, ومن را بر روی فرش نشانید , ابوبصیر گفت: اوداخل شد و شروع به صحبت کردن کرد ومعلوم که زنی با جرأت است , واز ابوبکر وعمر سؤال گرفت: که آیا آنها را دوست بدارم واز آنها پیروی بکنم, ابوعبدالله علیه سلام گفت:از آنها پیروی بکن,او گفت: پس پیش خداوند وقتی که او را ملاقات می کنم به او می گویم که شما مرا دستور داده اید که از آنها پیروی واطاعت بلکنم گفت: بله[19] !.
و این جعفر صادق که آنها مذهبشان را به اسم او ودین وشریعتاشان را با آیین او و خودشان را به اسم او یعنی جعفری , ومذهبشان را نیزجعفری می نامند,خودش که از ابوبکر وعمر پیروی واطاعت می کرد, هیچی بلکه پیروانش را نیز به پیروی از آنها نیز دستور می داد.
پس رحمت خداوند بر همه آنها باد, ورحمت خدا بر کسانی باشد که امر جعفر صادق , ودستور پدرانش را در اطاعت و پیروی از ابوبکر صدیق وعمر فاروق وکسانی دیگر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم انجام می دهند.
علی دخترش ام کلثوم را به ازدواج باعمر بن خطاب در آورده است,
و برای همين منظور از محبت گرم وعلاقه بسیار خوبی که بین آنها بوده است:علی بن ابی طالب رضی الله عنه دخترش را که از فاطمه می باشد با عمر بن خطاب در آورده است, و وقتی عمر از این ازدواج از او سؤال گرفت: او خوشحال شد و به این ازدواج راضی شد, واین دلیل بر اقرار فضایل فاروق نسبت به اهل بیت است وهمچنین اظهار علاقه ومحبت بسیار شدید بین آنها بوده که به این ازدواج راضی شده است, و به این ازدواج همه تاریخ نویسان وجمیع محدثین شیعه و فقهای شیعه وامامهای معصومین نزد آنها اعتراف کرده اند.
تاريخ نویس شیعی احمد بن ابی یعقوب در کتاب تارخش می نویسد: از اتفاقهای که در سال هفده هجری (17) در زمان خلافت امیرمؤمنین عمر بن خطاب رخ داده است: در این سال عمر بن خطاب به خواستگاری ام کلثوم از علی بن ابی طالب رفته است ومادر ام کلثوم فاطمه دختر رسول الله صلی الله علیه وسلم می باشد, ووقتی که به خواستگاری رفت, علی گفت که او کوچک است: وعمر می گوید من این ازدواج را نمی خواستم مگر اینکه شنیدم : رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است: همه نسبها و سببها فردای قیامت قطع می شود, مگر نسبی وسببی ودامادی من , ومن می خواستم با این کار برایم سبب وداماد رسول الله صلی الله علیه وسلم باشم , پس او با ام کلثوم ازداوج کرد ومهریه او ده هزار دینار پرداخت کرد[20].
وهمچنین صاحب صحاح اربعه (چهارم) سیعه ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی در کتاب کافی, نیز اقرار به این ازدواج می کند
وايضا از سلیمان بن خالدروایت می کند که گفته است:از ابا عبد الله جعفر صادق سؤال گرفتم: زنی که مرد او وفات می کند کجا عده اش راتمام می کنددر خانه همسرش ویا هر کجایی که می تواند؟ او گفت هر کجا که می تواند,سپس گفت وقتی که عمر وفات کرد علی آمد ودست ام کلثوم را گرفت, و او را به خانه خود برد[21].
و در جای دیگر طوسی از جعفر صادق امام ششم از پدرش باقر روایت می کند, که گفت: ام کلثوم وپسرش زید بن عمر بن خطاب هر دوی آنها در یک لحظه از دنیا رفته انه, ومعلوم نیست که یکی از آنها از دیگری ارث برده باشد , وبر آنها جمیعا نماز میت خوانده شده است[22].
وهمچنین این ازدواج را علم الهدی در کتاب خودش الشافی ذکر می کند[23].
و همچنین ابن شهرآشوب[24] , وغیر از او کسانی دیگر هم حتی تعداد آنها به اندازه تواتر می رسد این ازدواج را در کتابهابشان ذکر کرده اند که کسی نمی تواند انکار بکند مگر اینکه جاهل و یا عناد داشته باشد[25].
وغيرهم ممن يبلغ عددهم حد التواتر، ولا ينكر ذلك إلا مكابر أوجاهل .
وهمچنین از این ازدواج فقهای شیعه استدلال می کنند که ازدواج زن هاشمی را به مرد غیر هاشمی جایز است:
و حلّی در کتاب شرایع اسلام نوشته است: وازدواج زن آزاده (غیر کنیز)را به مرد عربی وغیر عربی وازدواج زن هاشمی را به مرد غیر هاشمی جایز است[26].
و در زیر این باب شرح کننده شرایع اسلام زین الدین العاملی ملقب به شهید دوم است می نویسد: ونبی صلی الله علیه وسلم دخترش را به ازدواج با عثمان ودر آورده است ودختزش زینب را به ازدواج به ابی عاص بن ربیع در آورده است که این دو از غیر بنی هاشم می باشند.
وهمچنین علی دخترش او کلثوم را به ازدواج با عمر درآورده است, وعبدالله بن عمرو بن عثمان با فاطمه دختر حسین ازدواج کرده است, ومصعب بن زبیر با سکینه دختر حسین ازدواج کرده است که همه اینها از غیر بنی هاشم می باشند[27].
و مي خواهيم صحبتهایمان را به گفته ابن ابوحدید معتزلی پایان بدهیم:
گفت:عمربن خطاب برای پادشاه روم نامه ای فرستادع وام کلثوم زن عمر بن خطاب عگری به قیمت چند دینار خرید, وآنها را در دوشیه قرار داد, وبرای زن پادشاه روم هدیه فرستاد, ووقتی پیک نامه از روم برگشت به اندازه پرآه دوشیشه عگر زن پادشاه روم جواهر به ام کلثوم فرستاد, وعمر بر ام کلثوم داخل شد, ودید که در دامن ام کلثوم پر از جواهر است, گفت این همه جواهر از کجا آورده ای, وبه او خبر داد عمرگفت این مال مسلمین است,او گفت :این عوض هدیه من است که زن پادشاه روم فرستاده ام عمرگفت: بین من وشما پدر شما قضاوت می کند, علی علیه السلام گفت: برای شما به انداره ای که هدیه خریداری کرده ای وباقی برای مسلمین است چونکه پستچی مسلمین حمالی او را کرده است[28].
و اين ازدواج را عملماء انساب هم ذکر کرده اند[29].
[1] - نهج البلاغة" تحقيق صبحي صالح ص193
[2] - شرح نهج البلاغة" ج2 جزء8 ص369،
[3] - نهج البلاغة" بتحقيق صبحي ص203، 204 تحت عنوان "ومن كلام له (أي علي) عليه السلام وقد استشاره عمر في الشخوص لقتال الفرس بنفسه.
[4] - رواه المجلسي في "بحار الأنوار" عن محمد الباقر ,بحار الأنوار" ج4 كتاب السماء والعالم.
[5] - الأخبار الطوال" لأحمد بن داؤد الدينوري ص152
[6] - كتاب الشافي في الإمامة" ص213، أيضاً "شرح نهج البلاغة" لابن أبي الحديد
[7] - رياض النضرة" لمحب الطبري ج2 ص85
[8] - البيهقي" ج10 ص130، "الكامل" لابن أثير ج2 ص201 ط مصر، "التاريخ الكبير" للإمام البخاري ج4 ص145 ط الهند، "كتاب الخراج" لابن آدم ص23 ط مصر، "كتاب الأموال" ص98، "فتوح البلدان" ص74
[9] - این کنایه است یعنی کار که عمر انجام داده من آن را عوض وتغییر نمی دهم.(مترجم)
[10] - كتاب الخراج" لابن آدم ص23، أيضاً "فتوح البلدان" للبلاذري ص74 ط مصر
[11] - مريم: ٧١
[12] - ابن أبي الحديد" ج3 ص146، ومثل هذا في "كتاب الآثار" ص207، "سيرة عمر" لابن الجوزي ص193 ط مصر
[13] - كتاب الشافي" لعلم الهدى ص171، و"تلخيص الشافي" للطوسي ج2 ص428 ط إيران، و"معاني الأخبار" للصدوق ص117 ط إيران
[14] - شرح النهج" لابن أبي الحديد ج3 ص147
[15] - كتاب الشافي" ج2 ص428
[16] - تلخيص الشافي" للطوسي ج2 ص428
[17] - عيون أخبار الرضا" لابن بابويه القمي ج1 ص313، أيضاً "معاني الأخبار" للقمي ص110، أيضاً "تفسير الحسن العسكري.
[18] - مروج الذهب" للمسعودي الشيعي ج3 ص51، "ناسخ التواريخ" ج2 ص144 ط إيران
[19] - الروضة من الكافي" ج8 ص101 ط إيران تحت عنوان "حديث أبي بصير مع المرأة
[20] - تاريخ اليعقوبي ج2 ص149، 150
[21] - الكافي في الفروع" كتاب الطلاق، باب المتوفى عنها زوجها ج6 ص115، 116، وفي نفس الباب رواية أخرى عن ذلك، وأورد هذه الرواية شيخ الطائفة الطوسي في صحيحه "الاستبصار"، أبواب العدة، باب المتوفى عنها زوجها ج3 ص353، ورواية ثانية عن معاوية بن عمار، وأوردهما في "تهذيب الأحكام" باب في عدة النساء ج8 ص161
[22] - تهذيب الأحكام" كتاب الميراث، باب ميراث الغرقى والمهدوم، ج9 ص262
[23] - الشافي" [ص116) وفى كتابه "تنزيه الأنبياء" [ص141 ط إيران
[24] - مناقب آل أبي طالب" [ج3 ص162 ط بمبئى الهند
[25] - والأربلي في "كشف الغمة في معرفة الأئمة" [ص10 ط إيران القديم]
وابن أبي الحديد في "شرح نهج البلاغة" [ج3 ص124]
ومقدس الأردبيلي في "حديقة الشيعة" [ص277 ط طهران]
والقاضي نور الله الشوشتري الذى يسمونه بالشهيد الثالث في كتابه "مجالس المؤمنين" [ص76 ط إيران القديم، أيضاً ص82].
ويقول وهو يذكر المقداد بن الأسود: ( إن النبي أعطى بنته لعثمان، وإن الولي زوج بنته من عمر) . ["مجالس المؤمنين" ص85].
وأيضاً ذكر هذا الزواج في كتابه "مصائب النواصب" [ص170 ط طهران]، وأيضاً ذكره نعمة الله الجزائري في كتابه "الأنوار النعمانية" والملا باقر المجلسي في كتابه "بحار الأنوار" [باب أحوال أولاده وأزواجه ص621 ط طهران]،
والمؤرخ الشيعي المرزا عباس علي القلي في تاريخه ["تاريخ طراز مذهب مظفري" فارسي، باب حكاية تزويج أم كلثوم من عمر بن الخطاب]،
ومحمد جواد الشري في كتابه ["أمير المؤمنين" ص217 تحت عنوان "علي في عهد عمر" ط بيروت]،
والعباسي القمي في "منتهى الآمال" [ج1 ص186 فصل6 تحت عنوان "ذكر أولاد أمير المؤمنين" ط إيران القديم
[26] - شرائع الإسلام" في الفقه الجعفري للحلي، كتاب النكاح، المتوفى 672
[27] - مسالك الأفهام" شرح شرائع الإسلام، باب لواحق العقد ج1
[28] - شرح نهج البلاغة" ج4 ص575 ط بيروت 1375ه
[29] - انظر: البلاذري في "أنساب الأشراف" [ج1 ص428 ط مصر]،وابن حزم في "جمهرة أنساب العرب" [ص37، 38 ط مصر]،
والبغدادي في كتابه "المحبر" [تحت عنوان أصهار علي ص56 و437 ط دكن]،والدينوري في "المعارف" [تحت عنوان بنات علي ص92 ط مصر وأيضاً ص79، 80 تحت عنوان أولاد عمر بن الخطاب]،وغيرهم.